به نام او که موسیقی کیهانی را عاشقانه می نوازد

 

 

تولدی دیگر

 


همه ی هستی من آیه ی تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم، آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب وآتش پیوند زدم

زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر می گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله ی رخوتناک دو هماغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر می دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید" صبح بخیر
"

 

eyes-as-9-6


زندگی شاید آن لحظه ی مسدودیست
که نگاه، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آنرا با ادراک ماه و با در یافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست
دل من
که به اندازه ی یک عشقست


به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گل هل در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
وبه آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند

 


فروغ فرخزاد
 

 

 

چیزهایی که نگفتم

 

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست

نگفتم : عزیزم این کار را نکن

نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم

 

حالا او رفته، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم

نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم

نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و وفا داری و مهلت است

گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کرد

 

حالا او رفته، و من

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم

نگفتم : اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود

فکر می کردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد

 

اما حالا تنها کاری که می کنم

گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم

نگفتم : بارانی ات را در آر ، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم

نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست

گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت

 

 

او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم

 

 

 

بهاری باشید