به سراغ من اگر می آیی ...

به سراغ من اگر می آیی  پشت هیچستانم .

پشت هیچستان جایی است .

پشت هیچستان رنگ های هوا پر قاصدهایی است که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک .

زنگ باران به صدا می آید. آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست .

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته  بیایید  مبادا که ترک بردارد شیشه ی نازک تنهایی من.....

شعر

 

اینم یه شعر قشنگ....

عصر یک روز اندکی زودتر از خواب انار

در فضایی که غریب است ولی

رنگ یک خاطره را نور زده

سایه ام بر تن تو می شکند

و نگاهم افق چشم تورا می نگرد

لحظه ای صبر کمی شوم سپس نیم نگاهی

خنده ای شیطنت آمیز گذری خاطره انگیز

و دگر هیچ

من به راهم تو به راهت اما

هر دو سرگشته از این بازی تقدیر چه سخت

گذر ثانیه ای پاک وعزیز

و وداعی پر از آغاز کلام.....

 

                                  این شعرو یکی از بهترین دوستای قدیمیمه گفته که مدتهاست ازش بی خبرم.اگه یه روز ببینه شعرش توی وبلاگ

منه از من دلخور و حتی عصبانی بشه.ولی  بی خیال.......