*****

شادی های شما همان غم های شماست که نقابش را برداشته است.
و جامی که خنده هایتان از ان می جوشد همان است که از اشک هایتان پر شده بود.
 
هر چه غم عمیق تر وجور شما را می کاود گنجایشی فراختر برای شادی خواهید داشت.
آیا آن عود که آهنگش دل شما را می نوازد همان چوبی نیست که دلش را با تیغ تیز تهی کرده اند؟
 
وقتی شاد و خرم هستی به اعماق قلبت نگاه کن تا ببینی که این قلب همان است که تو را غمگین کرده بود.
و هنگامی که غم بر تو چیره شود باز در قلبت نگاه کن تا براستی ببینی در فراق آنچه قلبت را از شادی پر کرده بود گریه می کنی.
و هنگامی که یکی از ان دو در کنارت نشسته است بیاد ار که آن دیگری نیز در بستر تو به خواب رفته است.


جبران خلیل جبران

غروری که فاصله را رقم زد




وقتی نگاهم میکرد تمام وجودم می لرزید تنها کسی بود که مرا اینگونه عاشق کرد دلم می خواست بدونه که چقدر دوستش دارم اما او همیشه بامن سردو رسمی بود.
به خاطرش به علاقه خیلی ها پشت کردم اما بازهم........
یک روز به هم برخورد کردیم ازم دعوت کرد احساس خوبی داشتم اونروز خیلی حرف زدیم اما اینبار هم سردو رسمی........
سالها گذشت درسمان هم تمام شد اخرین باری بود که می دیدمش یعنی میدانستم که این اخرین بار است اخرین حرف ما فقط یه نگاه بود ......
و دراخر گفت خدانگهدار......
من رفتم و اورفت من با اندیشه او و او با اندیشه فرداها....
زمانی گذشت با خبر شدم که ازدواج کرده میگفتند او دیگر شاد نیست نمیدانستم چرا من به تنهایی خود فکر میکردم..
سالها گذشت او را دیدم این بار جسم بی روجش را در مراسم خاک سپاریش سردی جسمش مرا یاد سخنانش میانداخت حرفهایی سردو بی روح....
دیگر نخندیدم از او هیچی به یادگار نداشتم جز یک نگاه..
دفتر خاطراتش بدستم رسید با اندوهی فراوان ان را ورق زدم اخرین نوشته اش مربوط به اخرین دیدارمان بود خواندم نوشته را :
امروز برای اخرین بار دیمش چقدر زیبا شده بود هم زیبا بود هم مهربان وقتی نگاهم میکرد دلم می لرزید برق نگاهش نگذاشت بگویم که چقدر دوستش دارم ...

من دیگر به تنهایی خود فکر نمی کنم به غروری که فاصله را رقم زد می اندیشم...

                                                                                               نوشته های غریبه ای آشنا


                                                                                                         

نوشته های یک دوست

از چشمهایت خواستم اویزان شوم اما نمی دانستم اشک هم روزی تمام میشودبی سبب نیست چنین فریادم

بیگناه در دام عشق افتادم

اگر احساسمو میفهمیدی

قلبتو دوباره میبخشیدی

لحظه پایان این دیدار را

روز آغازی دگر میدیدی

اگه بیهوده نمیترسیدی

عشق را آنگونه که هست میدیدی

شاید این لحظه غمگین وداع قلبتو دوباره میبخشیدی
        
 
                                     *******************************************
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوری ست
به هر جزئی زحسن او قصوری ست

ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو دانی که لیلی چون نکویی ست
کزو چشمت همین بر زلف و رویی ست

تو قد میبینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارتهای ابرو

دل مجنون ز شکر خنده خون است
تو لب می بینی و دندان که چون است

کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی ست کز من برده آرام
 
                                 **********************************************
 
 
دیدی ‌آخرش من و گذاشت و رفت
از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت
دیدی آخرش من و دیوونه کرد
واسه رفتن همینو بهونه کرد
دیدی اون وعده هایی که رنگی بود
تمومش فقط واسه قشنگی بود
دیدی اون که دلم و بهش دادم
رفت و از چشمای نازش افتادم
دیدی اونی که می گفت مال منه
دم آخر نیومد سر بزنه
دیدی خط زد اسمم و از دفترش
رفت و افند نزدم دور سرش
دیدی اون نخواست برم به بدرقش
دیدی که باختم توی مسابقش
دیدی مهربونیا رو زد کنار
رفت و چشمام و گذاشت تو انتظار
دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت
گفت شاید ببینمت توی بهشت
دیدی بی خبر گذاشت و رفت و سفر
گفت بذار بمونه چشم اون به در
دیدی افتاد اسم من سر زبون
همشون گفتن به اون نامهربون
دیدی که دعاها مستجاب نشد
آخرم دلش واسم کباب نشد
دیدی لااقل نزد به پنجره
که بهم خبر بده می خواد بره
دیدی رفت بدون هیچ سر و صدا
ولی من سپردمش دست خدا
دیدی بی خداحافظی روونه شد
دیدی قولاش و گذاشت تو چمدون
که دیگه نمونه از اونا نشون
دیدی با دل این و در میون نذاشت
رفت و از خاظره ها نشون نذاشت
دیدی آخرش من رو نظر زدن
تو سر این دل در به در زدن
دیدی آخرش من و تنها گذاشت
تشنه رو تو حسرت دریا گذاشت
یعنی رفته اونجا آشیان کنه
یا می خواسته من رو امتحان کنه
دیدی حتی اون نگفت می ره کجا
چه بده رسمای روزگار ما
دیدی خواستمش ولی من و نخواست
اینم از بازیای دنیای ماست
حالا چند روزیه که بدون اون
چشم من خیره شده به آسمون
امون از عاشقیای چنروزه
که فقط یکی تو شعرش می سوزه
چه کنم خدا پشیمونش کنه
یا که مثل من پریشونش کنه
رفت و دیگه نمی یاد به شهر ما
بهتره بسپرمش دست خدا
 
                ***********************************************
 
اونی که گفتم نرو گفت نمی شه
دیروز دیگه رفت واسه ی همیشه
وقتی می خواست بره من رو صدا کرد
وایساد و تو چشمای من نگاه کرد
گفت می دونی خودت واسم عزیزی
این اشکا رم بهتره که نریزی
باید برم سفر واسم بهتره
ولی کسی کهمونده عاشقتره
تقدیر ما از اولم همین بود
یکی تو آسمون یکی زمین بود
هرجا برم همیشه ایرونی ام
غرق یه جور حس پریشونی ام
خدا نخواست همیشه پیشم باشی
ولی مهم اینه که مریم باشی
تو تقدیر ما هر چی حیرونیه
مال خطوط روی پیشونیه
شاید اگه دائم بودی کنارم
یه روز می دیدیم که دوست ندارم
می خوام برم که تا ابد بمونم
سخته برای هر دو مون می دونم
گریه نکن گریه ها تو نگه دار
لازم می شه گریه برای دیدار
نذار پر گریه بشه خاطره
هر کی اشک نریزه عاشقتره
اون کسی که می خواد بشه ستاره
هیچ چاره ای به جز سفر نداره
بذار برم یه مدتی بمونم
شاید که قدر اینجا رو بدونم
اصلا شاید اونجا دووم نیارم
یا ناتموم بمونه اونجا کارم
دعا نکن اونجا بهم نسازه
آدم که حرفش دو تا شد می بازه
رفتن من شاید یه امتحانه
واسه شناسایی این زمانه
خودم می رم عکسام ولی تو قابه
می شنوه حرف رو ولی بی جوابه
بارون که بارید برو زیر بارون
به یاد دیدارای انروزامون
تو چمدونم پر عطر یاسه
چشمام با چشمای تو در تماسه
فکر نکنی دوری و اونجا نیستی
قلب من اینجاست تو تنها نیستی
رفتن من بازی سرنوشته
همونی که رو پیشونیم نوشته
یه کاری کن این رفتن موقت
آدما رو نندازه توی زحمت
نذار که نقطه ضعفت رو بدونن
پشت سر من و تو چیز بخونن
منتظر شعرا و نامه هاتم
هر جا می ری بدون منم باهاتم
غصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدنم قشنگه
دیگه سفارش نکنم عزیزم
نذار منم اینجوری اشک بریزم
شاید یه روز به همدیگه رسیدیم
همدیگه رو شاید یه جایی دیدیم
شاید یه روز دیدی که توی جاده
یه آشنا منتظرت وایساده
شایدم این دیدار آخرینه
اگر که باشی زندگی همینه
مراقب گلدون اطلسی باش
یه وقتایی منتظر کسی باش
کسی که چشماش یه کمی روشنه
شاید یه قدری ام شبیه منه
کسی که چون می خواد بشه ستاره
هیچ چاره ای به جز سفر نداره
داغ دلت هر وقت که می شه تازه
بهش بگو با روزگار بسازه
دیگه باید برم که خیلی دیره
فقط نذار خاطرمون بمیره
اون رفت و از دور دساشو تکون داد
خوبیاشو یه بار دیگه نشون داد
همه می گن فقط یه روزه رفته
انگار ولی گذشته صد تاهفته
با این که قلبش بی ریا و پاکه
چون فته دنیا پر گرد وخاکه
ای کاش نمی رفت و سفر نمی کر
یا لااقل من رو خبر نمی کرد
اما نه خوب شد که من رو خبر کرد
اشکام و دید و بعد از اون سفر کرد
از وقتی رفت دسام به آسمونه
شاید پشیمون بشه و نمونه
خودش می گفت چون که بشه ستاره
هیچ چاره ای به جز سفر نداره
انقد می شینم که بشه ستاره
بیاد به کشور خودش دوباره
فهمیدم امروز سفر یه درده
من چه کنم اگر که برنگرده
پشت سرش آب می ریزم یه دریا
شاید پشیمون شه نمونه اونجا
الهی که بدون هیچ فرودی
بشه ستاره و بیاد به زودی
الهی که تموم چش به راها
بیاد سفر کردشون از تو راها
الهی که هیچ جا سفر نباشه
هیچ چشمی منتظر به در نباشه
 
 
                             این شعرها توسط یک دوست نوشته شده
                               
 
                                                                                      سپاس فراوان